سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 18
کل بازدید : 82259
تعداد کل یاد داشت ها : 105
آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 5:36 ع

عارف سالک، حاج شیخ محمد بهاری فرزند حاج میرزا محمد از عالمان و عرفای طراز اول و یکی از ستارگان تابناک آسمان علم و فضیلت و عرفان است.

مرحوم بهاری در سال 1265ق در شهر بهار همدان چشم به جهان گشود. بعد از رسیدن به دوران رشد به در همان شهر به مکتب خانه رفته و سپس از درس مرحوم ملا جعفر بهره‌ گرفت.

پس از آن در بروجرد بر حلق? درس آیت الله حاج میرزا محمود بروجردی پدر آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی پیوست. و در حالی که 32 سال بیشتر نداشت با اخذ درج? اجتهاد به نجف اشرف عازم شد.

مرحوم بهاری در نجف از ملازمان درس آخوند ملاحسینقلی همدانی گردید و پیوسته ملازم وی بود به طوری که آن مرحوم در حق این شاگرد زبد? خود می‌فرمود:

«حاج شیخ محمد بهاری حکیم اصحاب من است».

ورود مرحوم بهاری به نجف در حدود سال 1297.ق، صورت گرفته و او از این سال تا پایان عمر آخوند ملاحسینقلی همدانی، ملازم وی بوده است.

در مورد شدت ارتباط وی با استادش از همکلاسی‌ وی عارف کامل سید احمد کربلائی مطلب جالبی نقل شده است:

علامه تهرانی از علامه طباطبائی و او از استاد خود آقا سید علی قاضی نقل می‌کند که مرحوم سید احمد کربلائی فرمودند:

«ما پیوسته در خدمت مرحوم آیت الحق آخوند مولی حسینقلی همدانی بودیم و آخوند صد درصد برای ما بود. ولی همین‌که آقای حاج شیخ محمد بهاری با آخوند روابط آشنائی و ارادت پیدا نمود و دائماً در خدمت او تردد داشت آخوند را از ما دزدید».

بدین ترتیب بهاری در حدود پانزده سال در سفر و حضر در خدمت آخوند بود و آخوند نیز او را وصی خود قرار داد.

او آن‌چنان جاذبه‌ای داشت که نوشته‌اند:

«فی المثل اگر شتربانی ده قدم با او راه می‌رفت، فدایش می‌شد».

بهاری هم‌چنان مقیم نجف بود تا این‌که مریض می‌شود. دکتر برای درمان ایشان توصیه می‌کند که باید تغییر آب و هوا بدهد لذا ایشان نیز برای زیارت امام رضا علیه‌السلام عازم مشهد می‌شوند. و بعد از زیارت قصد مراجعت به نجف را داشتند ولی چون بیماریش شدت یافت به زادگاهش بهار برگشت تا این‌که در نهم رمضان 1325ق روحش به رضوان الهی پر کشید و پیکر پاکش در زادگاهش، شهر بهار در آرامگاه ابدیش قرار گرفت.

خاطرات عبرت‌آموزی از مرحوم بهاری سینه به سینه نقل شده است. از آن جمله مرحوم آیت الله العظمی آخوند ملا علی معصومی همدانی از یکی از شاگردان ایشان نقل کرده‌اند که گفت:

«نزد مرحوم بهاری درس اخلاق می‌خواندیم پس از چند جلسه یک روز به محل درس مراجعه کردیم مرحوم بهاری فرمود: دیگر درس نیست، عرض کردیم چرا؟ فرمود: آیا در طی این مدت تغییر حال در خود مشاهده کرده‌اید؟ اگر نکرده‌اید؟ طبیب را عوض کنید

مرحوم شیخ جواد انصاری همدانی (1339.ق) که خود اهل سلوک و معرفت بودند و در همدان سکونت داشتند پیوسته برای زیارت و استمداد از روح مرحوم بهاری به بهار می‌آمدند و چه بسا این مسافت را که حدود 19 کیلومتر است پیاده طی می‌کردند.

علامه طهرانی نیز می‌فرماید:

«این حقیر کراراً و مراراً برای زیارت مرقدش به بهار همدان رفته‌ام. معروف است که آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایی می‌کند. حقیر این مطلب را امتحان کرده‌ام و در سالیان متمادی چه در حیات مرحوم انصاری و چه در مماتشان که به همدان زیاد تردد داشته‌ام هر وقت به مزار مرحوم شیخ آمده‌ام به گونه‌ای خاص پذیرائی فرموده است. و بسیاری از دوستان هم مدعی این واقعیت می‌باشند

حضرت آیت‌الله شیخ محمد حسین نائینی در مورد عظمت روحی مرحوم بهاری فرموده است:

« شهر آنجا است که شیخ محمد بهاری خفته است»

متن نامه:

جناب مشهدی فلان را عرض می‌شود ان شاء الله تعالی موفق بوده و خواهید بود، شنیدم به بعضی از موالیان حقیر عرضه داشته‌اید که فلانی کاغذی که مشتمل بر مواعظ و نصایح باشد برای من بنویسد و حقیر دو کلمه می‌نویسم و آن دو کلمه این است که اگر با مجاهد? نفس در مقام عمل راه می‌روی گوارایت باد و اگر خدا نکرده نکبت چاک گریبان را گرفته، در عمل تکاسُل ورزیدی و نتوانستی به عمل پیش بروی، لااقل گدایی را از دست مده به تضرع و زاری بکوش در خلوات به دروغی به چسب تا صادق شود، چه این‌که گدا مجانی طلب است، اگر جِدّی داشته باشد، مقصودش حاصل است.

اگر در جواب بفرمایند: مثل تو بند? مفلسی را لازم نداریم.

به نحو تذلّل عرض کن: گدای ره‌نشین سلاطین در عِداد بندگان او نخواهد بود.

اگر بفرمایند: نافرمانی می‌کنی.

به طریق خوشی عرض کن: هر کس شأنی دارد.

اگر فرمودند: قهّاریت من پس در کجا ظاهر خواهد شد.

به شیرینی عرض کن: در آنجا که با سلطنت جناب اقدست معارضه نماید.

اگر فرمودند: بیرونش کنید.

به التماس بگو:

نمی‌روم زدیار شما به کشور دیگر

برون کنیدم از این در آیم از در دیگر

اگر بفرماید: قابلیت إستفاضه از من را نداری.

جواب عرض کن: به دستیاری اولیاء خودت کرامت فرما.

الحاصل: اگر رو ترش نماید، تبسم کنان التماس کن، اگر از تو اعراض نمود، تبصبص کنان از پشت سر او بدو، اگر از خودش مأیوس شدی به أمناء‌ دولتش ملتجی شو بگو با صدای بلند:

به والله و به بالله وبه تَالله

به حق آی? نصرٌ مِنَ الله

که مو از دامنت دست برندیرم

اگر کشته شوم الحکم لله

اگر بفرماید: جرأت این حرف‌ها را از کجا به هم بستی؟

عرض کن: حلم تو اشاره می‌کند.

اگر بفرمایند: این زبان‌ها را از کجا یاد گرفتی؟

بگو:

بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

الحاصل: گدایی را گفتند ول مکن تا هیچ‌وقت محتاج نباشی، از گدایی خیلی کارها ساخته می‌شود، غرض از مجاهده، خود را عاجز دانستن و به معرض گدایی در آوردن است والله العالم






      

یکی از روستاهای گلپایگان, روستای سعیدآباد است. یکی از سادات این روستا سید حسین موسوی گلپایگانی است. سید حسین موسوی گلپایگانی در سال 1305 هجری قمری چشم از جهان فرو بست. (الآن 1424 هجری قمری است. ایشان یکصدو نوزده سال پیش وفات کرده اند) در سال 1295 هجری قمری در روستای سعید آباد برای سید حسین موسوی گلپایگانی پسری به دنیا آمد که سید جمال الدین نامیده شد. (یکصد و بیست و نه سال پیش) سید جمال الدین نه ساله بود که پدرش از دنیا رفت و در ده سالگی شروع به درس خواندن کرد. در سال 1311 هجری قمری در 16 سالگی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و دوره سطح را در اصفهان به پایان رساند.

سید جمال الدین گلپایگانی در سال 1319 هجری قمری و در 23 سالگی برای ادامه تحصیل به نجف رفت. (یکصد و پنج سال پیش) در نجف به درس حضرات آیات حاج علی محمد نجف آبادی, سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه, آخوند خراسانی صاحب کفایه و آقا رضا همدانی رفت. در این سالها بود که سید جمال توسط آیةالله حاج علی محمد نجف آبادی, به خدمت سید احمد کربلائی رسید و به دست او مراتب عالی عرفانی را پیمود. سید احمد کربلائی از شاگردان برجسته عارف کامل حاج ملاحسینقلی همدانی بود.

سید جمال الدین از محضر درس آیةالله میرزا محمد حسین نائینی و آیةالله میرزا محمد تقی شیرازی هم استفاده کرد. در حدود سی سال در خدمت آیة الله نائینی بود و از مشاورین او بشمار می رفت. آیةالله سید جمال الدین موسوی گلپایگانی مراحل علمی و عملی را یکی پس از دیگری طی کرد و یکی از مراجع بزرگ حوزه علمیه نجف شد. آیةالله بروجردی در برخی درسها با سید جمال هم درس و هم مباحثه بود و با هم دوست بودند و آیةالله بروجردی ایشان را اعلم علمای نجف معرفی کردند.

در سال 1341 هجری قمری (83 سال پیش) در پی حوادثی که در عراق پیش آمد, آیةالله نائینی, آیةالله اصفهانی و آیةالله سید جمال الدین گلپایگانی به ایران تبعید شدند و در سال 1342 دوباره به عراق بازگشتند.

آیةالله العظمی سید جمال الدین موسوی گلپایگانی در سال 1377 هجری قمری (47 سال پیش) وفات یافتند.

از ایشان چهار پسر و چند دختر به یادگار مانده اند. پسران عبارتند از: آیةالله سید احمد موسوی گلپایگانی, آیةالله سید علی گلپایگانی, آیةالله سید محمد جمال گلپایگانی و حاج سید حسن موسوی گلپایگانی که ساکن تهران است.(1)

برای آگاهی بیشتر می توانید به این کتابها مراجعه کنید:

اعیان الشیعه, اعلام الشیعه, نقباء البشر, معجم رجال الفکر و الادب و گنجینه دانشمندان.

 

پی نوشت:

1. شرح حال دانشمندان گلپایگان, ج 1, ص 239 به بعد, چاپ سال 1381.






      

جناب آیت الله کاشانی می فرمودند:« قاضی را باید دید، با حرف نمی شود توصیف کرد. کسی که یک ساعت پای درس اخلاق ایشان بود، یک دنیا معارف پیدا می کرد. »

 

نابغه معنویت

آیت الله سید محمد حسینی همدانی می فرماید: « مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی طباطبائی علاوه بر اینکه بسیار مرد جلیل، نورانی و زاهدی بود، از نظر مقام علمی هم بسیار برجسته بود یک وقت در میان صحبت، ایشان می فرمودند که :من هفت دوره درس خارج کتاب طهارت را دیده ام!!»ایشان در درسهای اساتیدی مثل: مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی و آیت الله سید محمد اصفهانی و آقایان دیگر شرکت داشته اند. در عین حال که ایشان، بحر مواجی از علم، اخلاق و عرفان بودند، بسیار کم حرف می زدند و در سلام سبقت می جستند. از جمله خصوصیات آن مرحوم این بود که کمتر در مجامع حاضر می شدند و شاید مدتها کسی ایشان را نمی دید. شبها که مشغول تهجد بودند، روز هم یا مطالعه می فرمودند یا فکر می کردند.غالب ایام، ساعت دو بعد از ظهر که مردم از گرمای سوزان نجف به سردابها پناه می بردند، ایشان وضو می گرفتند و تشریف می بردند حرم، برای زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام. در آن گرمای سوزان که هیچ کس طاقت نداشت بیرون از سرداب باشد، ایشان حرم تشریف می بردند. این وقت را انتخاب کرده بود تا کسی متوجه ایشان نشود. به این جهت بود که کسی ایشان را نه در حرم می دید و نه در جای دیگر. به نظر من ایشان در حالات معنوی و معرفت، مردی نابغه بود! »

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

منش عرفانی

روش عرفانی او بر تزهد منفی و دنیا گریزی نیست. او جامعیتی می طلبد که آدمی هم در جمع زندگی کند و هم خلوت خوش خویش را داشته باشد. و هنر این است که انسان بتواند همه چیز را با هم جمع کند و دیندار باشد.

سید محمد حسن قاضی نقل می کند:روش آقای قاضی برخلاف استاد استادشان، ملا حسینقلی همدانی بود. ایشان انسانی بسیار بزرگ و وارسته و عارفی بی بدیل بودند، و روششان بر ترک دنیا و دل کندن از آن بود، ولی آقای قاضی اینطور نبودند و می فرمودند: « دنیایتان را داشته باشید، همسر، فرزندان و تنعمات مادی خدادادی را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی، سیر و حرکت به سمت خدا و معنویت هم باشد. »و از این رو ظاهر ایشان بسیار مرتب و تمیز بود. موها و دست هایشان را حنا می زدند و به تمیزی کفش خیلی اهمیت می دادند و عطر و بوی خوش استعمال می کردند و می فرمودند:« این بدن استر ماست و باید به آن رسیدگی کرد. »

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

فقر و اوج توکل

خانه اش ساده و محقر است. کلاس ها همان جا برگزار می شود!« کف منزل خالی از هر فرشی است و تنها یک گلیم نایلونی خوشرنگ در آن انداخته شده که آن را هم عموی ایشان برای آقای قاضی فرستاده است و چون می دانسته که او از مناعت طبعی که دارد هدیه قبول نمی کند گفته است شما اگر حق الناس را قبول دارید من این را وقف بیرونی شما کردم!» شب ها به خاطر نبودن لامپ، خانواده در تاریکی به سر می بردند و گاهی آن قدر روزگار به سختی می گذرد که آقای قاضی هنگامی که یکی از شاگردانش سید حسن الهی به تبریز می رود به او می گوید: « رفتی، فلان کتاب مرا بگیر از فلان جا و بفروش و پولش را برای من بیاور

 

تنگی معیشت و فقر در بعضی از مقاطع زندگی، آنچنان آقای قاضی و خانواده اش را تحت الشعاع قرار می دهد که بعضی از کتاب هایشان را می فروشند تا از پول آن امرار معاش کنند ولی هرگز راضی نمی شود از وجوهات شرعیه استفاده کند. در حالی که هزار و یک توجیه برای استفاده داشتند. و این ها همه شرایط زندگی است که این مرد روحانی دارد و با این همه شاگردانش وقتی می خواهند وی را توصیف کنند می گویند: « از لحاظ توکل احدی را مانند قاضی ندیدیم. آن چنان مانند کوه استوار بود که ابداً مسائل مختلف اجتماعی و زندگی خم به ابروی ایشان نمی آورد! آری او کوه است.»مرحوم قاضی از نقطه نظر عمل آیتی عجیب بود. اهل نجف و بالأخص اهل علم از او داستانهایی دارند. در نهایت تهیدستی زندگی می نمود با عائله سنگین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذره ای او را از مسیر خارج نمی کرد.

 

شاگردش علامه طباطبائی می گوید: « زمانی که از شدت فقر در مضیقه بودم رفتم تا از ایشان پولی قرض کنم تا بعد، از ایران برایم پول بفرستند، اما وقتی آن جا رسیدم، دیدم یکی از پسرانش هم آمده و از او برای قابله پول می خواهد و او جیب های خالی اش را نشان می دهد و می گوید ندارم و با این همه احوال، او یک ذره از آن توکل و تسلیم و تفویض و توحید خودش خارج نمی شد. و چیزی نمی توانست او را از مسیر منحرف کند. این حال آرامش و طمأنینه ایشان برای ما شگفت انگیز بود! »

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

صبر و توکل

جناب حاج احمد انصاری ـ فرزند آیت الله میرزا جواد آقا انصاری رحمه الله ـ نقل می کردند که جناب آیت الله سید عباس قوچانی(ره) برای اینجانب نقل کرد که  : مرحوم علی آقا قاضی معمولاً در حال تردد بین نجف و کوفه بودند و من مطمئن بودم که ایشان پولی در بساط ندارد و برایم همیشه جای سؤال بود که مخارج این رفت و آمد بین نجف و کوفه چگونه تأمین می شود تا اینکه یک روز که ایشان عزم کوفه را داشتند از خانه خارج شدند و من مخفیانه پشت سر ایشان راه افتادم ... عادت ایشان این بود که هنگام حرکت در بیرون، عبایش را به سر می انداختند و اصلاً هم به پشت سر نگاه نمی کردند.علی آقا قاضی از میان بازار عبور کرد تا به ترمینال رسید و مستقیم رفت که سوار ماشین شود، ناگهان دیدم درست هنگامی که مرحوم قاضی پایش را روی پله ماشین گذاشت، سیّدی به سرعت آمد و مقداری پول به ایشان داد. علی آقا قاضی نگاهی به پشت سرش کرد و لبخندی زد و به من فهماند که اگر انسان صبر کند و توکل نماید، خداوند اینگونه می رساند.

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

معنویت و شرایط متفاوت افراد

آیت الله سعادت پرور می فرمود: استاد ما علامه طباطبائی (قدس سره) به نقل از استادش مرحوم آقای قاضی، فرمود: « مرحوم آقا شیخ محمد بهاری همدانی از اعاظم تلامذه آخوند همدانی به شغل زرگری اشتغال داشت و وضع مالی و معیشتی اش بهتر و روبراه بود و از این رهگذر حال معنوی و سلوکش نیز خوب بود، ولی من ( قاضی ) وقتی وضع معیشتی ام بد و خراب باشد، از لحاظ روحی و معنوی حالم بهتر است! »

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

کریم النفس

با این همه فقر، ایشان بسیار کریم النفس است. آیت الله نجابت می گوید: « پول اگر دستش برسد مثل کبوتر بال دار می رود. حمام که می رود به جای دو یا چهار فلس، 150 فلس به حمامی می بخشد که 100 فلس آن خرج دو خانواده می شود. » خانه اش را که می خرند زیر آن طلا پیدا می کنند و وقتی برایش می آورند می گوید:« بروید برای خودتان! چون من خانه را فروخته ام. »فقیر هم که در خانه می آید سهم غذای خودش را می دهد و از سهم غذای دیگران هم نمی خورد و می گوید: « من سهم خودم را دادم رفت. »

 

در نهایت فقر و سختی و عسرت زندگی می کند ولی به خود اجازه نمی دهد که از وجوهات شرعیه استفاده کند و هنگامی که شخصی از سهمی که دست او بوده برای آقای قاضی می آورد و می گوید از سهم خود من بردارید قبول نمی کند و می گوید این ها را برای آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ببرید. می گوید: « وجوهات به آن کسی می رسد که بتواند رد مظالم استفاده کند. یعنی در نهایت فقر و سختی. » در نهایت فقر و سختی، نان خشک در آب می زند و می خورد و آن قدر مناعت طبع دارد که به دیگرانی که می خواهند برایش خانه بزرگ بخرند اجازه این کار را نمی دهد و به راستی همین کف نفس هاست که از او «قاضی» می سازد. و او باید توحید را با فقر تجربه کند. خودش ایشان می فرمایند: « برزخ من در دنیا فقر است و دیگر در برزخ مشکلی ندارم. »

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

علت فقر

مرحوم قاضی(ره) می گوید: « این فقر من از همان شوخی است که روزی در بازار با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی کردم و به او گفتم آینده مرجعیت تامّ از آن شماست. در آن موقع ما را فراموش مکن و هنوز که هنوز است دارم کتک همان حرف را می خورم. »

 

آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نیز با وجود این که سخاوتش زبانزد است می گوید: « هر وقت می آیم به ایشان چیزی بدهم یادم می رود! » و بالاخره شاگردش به ایشان می گوید آقا شما و این عائله سنگین... و جواب می شنود: « وقتی چیزی ندارم احساس نیاز بیشتری به خدا می کنم و التفاتم به خدا بیشتر است و خدا هم به من توجه بیشتری دارد. » این فقر، این نیستی، این احتیاج و نیاز مداوم برای او توحید به ارمغان می آورد و از او شخصیت متواضعی می سازد که تا آخر سخنش همین است: « من هیچی ندارم » و به عبارت دیگر یعنی من هر چه دارم از اوست. به علامه هم با آن وضعیت فقر و خانه اجاره ای می گوید: « تو با این همه تجمل به جایی نمی رسی. » او معنای این کلام سیدالشهدا (علیه السلام) را خوب درک می کند که: « إلهی أنا الفقیر فی غنای فکیف لا أکون فقیراً فی فقری! ای خدای من! در وقت غنا و ثروت فقیرم و به تو محتاجم چه برسد به هنگام فقر و بینوایی. »

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 






      

مرحوم حاج سید علیرضا مدرسی لب خندقی از علمای ملا و مبرز یزد واز

نزدیکان و دوستان آیت الله میلانی مرجع تقلید درباره حاج آخوند ملا عباس

تربتی گفته است :همانطور که در حالات حبیب بن مظاهر یا اصبغ بن نباته

و امثال آنها از صحابه خاص شنیده اید مر حوم حاج ملا عباس هم همین طور

بود.آب که برای زمین هایش می گرفت کوله پشتی یی از خاک وگل با خود

حمل می کرد تا حتی از خاک و گل زمین همسایه هم برای بستن جلوی آب

استفاده نکند .(حال من و تو حالمان را با این عالم متقی بسنجیم که در روزچقدر

مرتکب حق الناس می شویم وعین خیالمان نیست وای از این مصیبت عظما)

 






      






      

کفترمست                   

 

گر نکشم شراب او پس به چه دل خوشی زیم

 

گر نکنم حدیث او پس به چه گفت و گو کنم 

 

کفتر مست او منم بر سر دست او منم      

 

زان به نشاط بیخودی بقر بقو بقو کنم      

 

از ازلم شراب داد جام الست ناب داد      

 

باز کشم از آن شراب مستی کهنه نو کنم    

 

گر ز طبیب عاشقان مرهم لطفی آیدم     

 

زخم هزار ساله را در نفسی رفو کنم     

فیض کاشانی ج 2 ص1010






      

 






      

آغوش یار

 

 آمد خیا لش دوشم در آغوش           بگرفت تنگم رفتم من از هوش          

هشیار گشتم  ،  دیدم جما لی           کزدیدنش عقل می گشت مدهوش         

گفتم میم ده  ،  تا مست گردم             گفتا که پیش آ ، می از لبم نوش         

چون پیش رفتم تا گیرمش لب            لب نا گرفته رفت از سرم هوش         

زان پس دگرمن خود را ندیدم             تا آنکه گشتم ، از خود فراموش         

گویی که من خودهرگز نبودم            او بوده تنها ، من بوده رو پوش          

بودم نقابی  ، یا خود سرابی             او بوده هم دوش خود را در آغوش       

نی مست بودم،نی هست بودم             بودم خیا لی در خواب خرگوش         

این قصه رافیض جائی  نگویی            میدار در دل می باش خاموش        

 فیض کاشانی ج 2 ص899

      






      

عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی :پس ای نفس بشنو! ای کم شرم و حیا بشنو !

ای بی حیا بشنو ! تو همان کسی هستی که به صاحب خود خیانت کرده آن صاحبی که با

تورفاقت نموده وبرای تومنعم شفیق ومهربانی بوده وغذاهای لطیف ولذیذ به تو ارزانی

داشته وتو را محترمانه در خانه های عالی ساکن ساخته و در ظرف های پر قیمت به تو

غذا عطا کرده است و تو بدترین خیانت ها را به او می کنی ودربرابردشمن او سرفرود 

می آوری واگر به تو امر کند که برای دستیابی به بیشتر از اینها با پروردگارت مخالفت

نمایی آن چنان ازاواطاعت می کنی که برایش به سجده می افتی!بااینکه به یقین می دانی

که اگرخدا درباره توبردباری ننماید وبه توقدرت و نیرو وسایروسایل تحصیل آن را ندهد

چنین کاری برای تو امکان پذیر نخواهد بود .                                                      

وه که چه مصیبت بزرگ وفاجعه عظیمی است!پس درحسرت این مصیبت بزرگ وزشت

خسران عظیم باید گفت (انالله وانا الیه راجعون)                                                    

چه حالی خواهیم داشت زمانی که خداوندمتعال به خاطراین رفتارهای ناهنجار،ما رامورد

خطاب قراردهد و بفرماید:ای بی شرم!ای زشت وقبیح!مگر من به تو وجود نبخشیدم؟مگر

من تورا خلق نکردم؟مگرتورا با کمال ومعتدل نساخته ام؟مگر من شخصا"عهده دار تدبیر

امورتونبودم به گونه ای که راضی نشدم از نعمتی محروم بمانی تا آنجا که وصف کنندگان

ازوصف آن نعمت هاعاجز ماندند و آنها را نتوانستند شمارش نمایند و تو با همین نعمت ها

درمحضر من به معصیت و نافرمانی من پرداختی!؟                                               

من به توامرکردم به چیزی که خیروصلاح تو درآن بود ودشمن من وتو،تو را به چیزی که

باعث فساد وهلاک تو می گشت دستور داد وتو از او اطاعت کردی و با من مخالفت نمودی

با اینکه او دشمن من و توبود.ودرحالی این مخالفت ها صورت می گرفت که همه آن وسایل واسبابی که به وسیله آنها از دشمن من فرمانبرداری کردی از نعمت های من بود و من منعم

ورازق تو بودم وتورا به سوی کرامت ومجلس انس خودم دعوت می کردم و این دعوت هم

برای احترام وتکریم و عنایت و لطف به توبوده است.اما توازمن روی گردان شدی ودعوت

دشمن من را پذیرفتی و اطاعتش نمودی ،با اینکه تو را به همنشینی وهمسایگی درپایین ترین

درجات جهنم فراخوا نده بود.                                                                                

تقدیم به روح قدسی اش صلوات

 

 

 

 

 

 

   

 

عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی :پس ای نفس بشنو! ای کم شرم و حیا بشنو !

ای بی حیا بشنو ! تو همان کسی هستی که به صاحب خود خیانت کرده آن صاحبی که با

تورفاقت نموده وبرای تومنعم شفیق ومهربانی بوده وغذاهای لطیف ولذیذ به تو ارزانی

داشته وتو را محترمانه در خانه های عالی ساکن ساخته و در ظرف های پر قیمت به تو

غذا عطا کرده است و تو بدترین خیانت ها را به او می کنی ودربرابردشمن او سرفرود 

می آوری واگر به تو امر کند که برای دستیابی به بیشتر از اینها با پروردگارت مخالفت

نمایی آن چنان ازاواطاعت می کنی که برایش به سجده می افتی!بااینکه به یقین می دانی

که اگرخدا درباره توبردباری ننماید وبه توقدرت و نیرو وسایروسایل تحصیل آن را ندهد

چنین کاری برای تو امکان پذیر نخواهد بود .                                                      

وه که چه مصیبت بزرگ وفاجعه عظیمی است!پس درحسرت این مصیبت بزرگ وزشت

خسران عظیم باید گفت (انالله وانا الیه راجعون)                                                    

چه حالی خواهیم داشت زمانی که خداوندمتعال به خاطراین رفتارهای ناهنجار،ما رامورد

خطاب قراردهد و بفرماید:ای بی شرم!ای زشت وقبیح!مگر من به تو وجود نبخشیدم؟مگر

من تورا خلق نکردم؟مگرتورا با کمال ومعتدل نساخته ام؟مگر من شخصا"عهده دار تدبیر

امورتونبودم به گونه ای که راضی نشدم از نعمتی محروم بمانی تا آنجا که وصف کنندگان

ازوصف آن نعمت هاعاجز ماندند و آنها را نتوانستند شمارش نمایند و تو با همین نعمت ها

درمحضر من به معصیت و نافرمانی من پرداختی!؟                                               

من به توامرکردم به چیزی که خیروصلاح تو درآن بود ودشمن من وتو،تو را به چیزی که

باعث فساد وهلاک تو می گشت دستور داد وتو از او اطاعت کردی و با من مخالفت نمودی

با اینکه او دشمن من و توبود.ودرحالی این مخالفت ها صورت می گرفت که همه آن وسایل واسبابی که به وسیله آنها از دشمن من فرمانبرداری کردی از نعمت های من بود و من منعم

ورازق تو بودم وتورا به سوی کرامت ومجلس انس خودم دعوت می کردم و این دعوت هم

برای احترام وتکریم و عنایت و لطف به توبوده است.اما توازمن روی گردان شدی ودعوت

دشمن من را پذیرفتی و اطاعتش نمودی ،با اینکه تو را به همنشینی وهمسایگی درپایین ترین

درجات جهنم فراخوا نده بود.                                                                                

تقدیم به روح قدسی اش صلوات

 

 

 

 

 

 

   

 

       

 

 

 

 

 

   

 

 

       

 

 

 

 

 

   

 

 






      






      
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >




+ سلام خدمت شما خانم مهترم بنده یک شعر در مورد دختران گفتم اگه خواستی برا شما ارسال کنم