بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گرچه میدانم که عمری در غریبی زیستم . مثل رودی بستر این خاک را طی کرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم . در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شکست از خشکی اما همچنان می ایستم . دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم . ای فریماه شب تار یاریم کن تا بدانم سایه گمگشته ای از کیستم
زندگی یعنی دو رکعت عشق ناب
زندگی یعنی نگاه آفتاب
زندگی خورشید پر خون است و بس
سایه لک بید مجنون است و بس
زندگی فریاد سرخ بادهاست
انعکاس تیشه فرهادهاست
روزی که مرا بر گل رویت نظــــــر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد
تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گلهای بهار از نــــظر افـــــتاد
می خواستم از چشم تو محفوظ بمانم
کز برق نگاه تو به جانــــم شــــرر افتاد
گفتم نشـــــود راز دلـــــم فـاش ولیکن
دل خون شد و از پرده چشمم بدر افتاد
هر کس که شراب از خم چشمان تو نوشید
مخمور نگــاه تــــو شــــد و بی خــــبر افتاد
گـــنجینه اســـــرار ازل بود دل مـــن
امروز اگر پیش تو بی سیم و زر افتاد
برخاست ولی مثل مگس در شـکر افتاد
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه یادم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم ...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام....بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که نگاهم به تمنای تو پر زد
چو کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم..نگسستم نرمیدم.
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
دخترا شاخه زیتون
دخترا راز شقایق
دخترا آهوی وحش
دخترا یه گل شب بو
دخترا یه پارچه مخمل
دخترا نور محبت آره ...دخترا سیب گلابند
دخترا روان نویسند بی گناه بی گناهند پاک نویس پاک نویسن
دخترا رود پر از گل
دخترا کارون عشقند
دخترا نوربهشتند
کی میگه دختر عزیز نیست؟ اون که ناز اون که با ناز مینوازه
کی میگه دختر گناه؟
دخترا با شورو احساس دخترا شور نیازند دخترا شبها نمازند
دخترا شاخه ی زیتون
شاعرمهدی حبیبی
منتظر دیدار تو هستم، سهل است بگویم که گرفتار تو هستم، من در پی این حادثه غمخوار تو هستم، هر چند که دور از منی و من ز تو دورم، بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم.
نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان کی بسته خواهد شد
گناهم را نمیدانم، تقاصم را سبکتر کن، مرا این گونه آزردن، خدا را خوش نمیآید، مرا از غم رهایم کن، جوابی ده مرا یارا که این سان بودن و مردن، خدا را خوش نمیآید، بگو جانا گناهم چیست که اینگونه سزاوارم؟ که هر شب خون دل خوردن خدا را خوش نمیآید، دلی پر درد و آه دارم، که آن را غرور من بها دار زیر پا بردن خدا را خوش نمیآید...
بازار سیاه رفتم برای خریدن عشق ولی در ابتدای ورودم روی کاغذی خواندم در غرفه هوس بازان عشق را به حراج گذاشته اند به قیمت نابودی پاک بازان...
یک قطره اشک مى اندازم تو دریا - تا زمانى که پیداش کنى دوستت دارم. - اگه پیدا کردی اون وقت تو رو فراموش می کنم
لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد، مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیر برفه. درسته که هوا رو گرم نمی کنه، ولی آدمو دلگرم می کنه.
دوست داشتن را باید از دختر بچه ها یاد گرفت. آنها در مقابل محبتی که به عروسک خود می کنند از او انتظار محبت متقابلی ندارند آنها بدون هیچ توقعی عروسکشان را دوست دارند و دوست داشتن واقعی یعنی همین
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را
بوسه یعنی وصله ی شیرین دو لب... بوسه یعنی مستی از مشروب عشق... بوسه یعنی لذت دل دادگی... لذت از شب . لذت از دیوانگی... بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق... طعم شیرینی به رنگ سادگی... بوسه یعنی آغازی برای ما شدن... لحظه ی با دلبری تنها شدن... بوسه سرفصله کتاب عاشقی... بوسه رمز وارد دلها شدن... بوسه آتش می زند بر جسم و جان... بوسه یعنی عشق من با من بمان...
تو بودی باور من-تو یار و یاور من- تو بودی عشق اول-رفیق آخر من- تو بودی شور هستی-رفیق خوب مستی-تو بودی کعبه ی عشق-مثل خدا پرستی
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم
خانه های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد و رمز جدول چنین بود: دوستم بدار
عاشق و مجنونت شدم .نخونده مهمونت شدم. کلی پریشونم شدم. شمع تو شمدونت شدم .خاک تو گلدونت شدم . خادم دربونت شدم . عمری غزل خونت شدم . شعرای ارزونت شدم اما یه جوری مجنونت شدم.
می خواهم برایت مرهمی باشم ! ... برای آن نگاه خسته ای که می دانم ،... امیدش به لبخندی ست ! می خواهم برایت لبخند باشم ! ... برای آن دلی که از امید ، خالی ست ! می خواهم دست هایت را در دست های آسمان بگذارم ... تا باور کنی آسمان هم ، برای تو آغوش می گشاید ! من تو را مرهمی خواهم بود ، گرچه ... دلــــــــــی دارم ... که نیازمند یک مرهم است !
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...
بیهوده مکن عمر گران صرف رفیقان ، عمر صرف کسی کن که دلش جان تو باشد ، امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ، ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست .
میدونی فرق تو با عشق زندگی و گل چیه ؟ عشق یک کلمه هست ولی تو معنی ان هستی ، زندگی یک اجبار هست ولی تو دلیل آن هستی ، گل یک گیاه هست ولی تو عطر آن هستی
پسر نگاهی به دختر کرد و گفت حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم دختر با بی میلی قبول کرد پسر چشماشو بست و گفت کاشکی تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم ... بعد به دختر گفت حالا تو آرزوتو بگو دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت کاشکی همین الان دنیا تموم بشه ... وقتی چشماشو باز کرد پسر رو ندید فقط چند تا حباب رو آب دید
اگر روزی فهمیدم که دوستم نداری گریه نمی کنم بلکه آرزو می کنم که روزی عاشق کسی بشی که دوستت نداشته باشد
گناهم را نمیدانم، تقاصم را سبکتر کن، مرا این گونه آزردن، خدا را خوش نمیآید، مرا از غم رهایم کن، جوابی ده مرا یارا که این سان بودن و مردن، خدا را خوش نمیآید، بگو جانا گناهم چیست که اینگونه سزاوارم؟ که هر شب خون دل خوردن خدا را خوش نمیآید، دلی پر درد و آه دارم، که آن را غرور من بها دار زیر پا بردن خدا را خوش نمیآید...
کوهها اعتبار خویش را مدیون تیشه ی فرهادند کوهی که در آن عشق نگذرد شایسته ی عبور نیست
همه ی شاعران نوازنده اند آنان شیوه ی چنگ زدن بر تار دلها را می دانند.
عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آتش زدن عشق یعنی چو احسان یا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن
تو برام تنهاترینی./ تو برام قشنگترینی./ تو نگینی روی انگشتر قلبم./ کاش میشد تو دام چشمهات اسیر همیشه بودم./ کاش میشد منو میدیدی که برات دارم می میرم./ نمیخوام بی تو بمونم، چون دیگه چیزی ندارم./ کاش می شد گلهای عشقم یه گلستانی می ساختند./ من میون دشت گلهام، تو بالا خورشید، روزهام کاش می شد./ چشمهای پاکت، ماه شبهای دلم بود، دیگه قصه ای ندارم، چون حالا من تو رو دارم./ واسه دوست داشتن چشمهات، واسه اون ناز نگاهت، به شکار شب و روزم باشه، اشکالی نداره، بذار از عشقت بسوزم./
اگر روزی خواستی بگی دوستت ندارم . آرام آرام بکو تا آهسته آهسته بمیرم
معنای زنده بودن من با تو بودن است نزدیک، دور سیر، گرسنه رها، اسیر، دلتنگ، شاد آن لحظه ای که بی تو سر آید مرامباد! مفهوم مرگ من، در راه سر افرازی تو، در کنارتو، مفهوم زندگی است معنای عشق نیز در سرنوشت من! با تو، همیشه با تو، برای تو...
1می دونی چقدر دوستت دارم؟ به اندازه تارهای موی سرت ضرب در تعداد نفس هات ضرب در تموم ستاره های آسمون ضرب در صفر ..
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی ،که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین می برد.2
3-بنی ادم اعضای یکدیگرند سر لقمه نانی به هم می پرند
4-خدا جون وقتی منو نقاشی می کردی زیبا نقاشی کردی ؛ ممنون سالم نقاشیم کردی ؛ ممنون ولی آخه چرا خدا جون تنها نقاشیم کردی؟
5-دیشب فرشتهای به خوابم اومد گفت: گل یا پوچ؟ گفتم: گل. دستشو باز کرد و تو رو بهم داد
6-خیلی سخته که ببینی یه آهو اسیر پنجه های یه شیر شده!!! ولی تلخ تر از اون اینه که ببینی یه شیر اسیر چشمهای یه آهو شد
توی زندگیت هرگز اخم نکن چون ممکنه یه نفر فقط به لبخند تو زنده باشه..7-
تو را برای وفای تو دوست می دارم، و گرنه دلبر پیمانه شکن که فراوان است..8-
می دونی چرا دل به دلت دادم؟ به خاطر شباهتت به ماه ، با این تفاوت که ماه سه حرف داره ولی تو حرف نداری!9
10-می گن خدا بهترین نعمتش رو به بهترین بنده هاش میده، ولی من که بهترین بندش نیستم! پس چرا تو رو به من داده ؟!
11-برای شکستن من یه اخم کافیه... نیازی به فریادت نیست، واسه اشک ریختنم سکوت تو کافیه... نیازی به قهر نیست، برای مردنم حرف رفتنت کافیه... نیازی به انجامش نیست...
12-تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای یک نفر تمام دنیا هستی.
13-عشق و محبت دیگر خریداری ندارد. زندگی شده قصه ی همان مرد یخ فروشی که وقتی از او پرسیدند:فروختی؟ گفت:"نخریدند،تمام شد..."
همیشه وقتی گریه می کنی، اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته. 14-
15-جالب است در زندگی ، تنها کسانی ما را میرنجانند که همیشه کوشیده ایم از ما نرنجند.
16-حکایت جالبی است که " فراموش شدگان"، " فراموش کنندگان" را هرگز " فراموش نمی کنند.
17-دیروز خواب دیدم با یک دسته گل اومده بودی به دیدنم،
با یک نگاه مهربون....
همون نگاهی که سالها آرزو شو داشتم و از من دریغ می کردی،
گریه کردی و گفتی دلت برام تنگ شده، ولی من فقط نگات کردم..
وقتی رفتی سنگ قبرم از اشکت خیس شده بود. . . . . .
18-یادت هست گفتم دوستت دارم و تو گفتی کوچکی برای دوست داشتن!؟
رفتم و بزرگ شدم... حالا اما دیگر یادم رفته است دوست داشتن. !
19-یادمه که همیشه بهم میگفتی برو من پشتتم
ولی هیچوقت فکر اون خنجر که پشتت قایم کرده بودی رو نمیکردم.!
میدونی بنی آدم اعضای یکدیگرند یعنی چی ؟ یعنی تو جیگر منی 20
سلام ، موبایلتو چیکار کردی که هرچی زنگ میزنم میگه مشترک موردنظر در قلب شماست ؟!21
همیشه منتظرم تا زراه دور برسی ، تویی تمام وجودم ، شبیه نور برسی 22-
23از گل وا شده ی دورترین بوته خاک ، به تو ای دوست سلام . حالت آیا خوب است ؟ روزگارت آبیست ؟ همه اینجا خوبند ، نیلبک می خواند ، قاصدک می رقصد ، باد هم عاشق شده است . فکر من باش که من فکر توام .
24-عاشق شدم به گبری
گبری که دین ندارد
این کار کار عشق است
ربطی به دین ندارد
25- زغم یکی اسیرم که زمن خبر ندارد ، عجب از محبت من که در او اثر ندارد ، غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد ، دل من زغصه خون شد دل او خبر ندارد
هم سوخت دلم زدوریت هم جگرم ، با دوری خود دوگانه سوزم کردی 26-
27-روزگاریست دراین کوچه گرفتار توام
باخبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
28-وقتی دلت تنگ شد ، وقتی چشمات تر شد ، وقتی دیگه نبود کسی امید یا یه همنفسی ، بدون که هست اینجا کسی که تو واسش همه کسی.
29-بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنن ولی گنجشکها جدی جدی میمیرند
روابط فرزندى
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله: حقّ الولد على والده اذا کان ذکرا ان یستفره امّه و یستحسن اسمه و یعلّمه کتاب اللَّه و یطهّره. »
رسول اکرم (ص) در حدیثى حقوق، پسران و دختران را بپدران خود، شرح داده و در ضمن فرموده است: از حقوقى که پسر، بپدر خود دارد اینست که مادر وى را احترام کند، براى کودک نام خوب انتخاب نماید، بکودک قرآن بیاموزد، و او را بپاکى و پاکدلى پرورش دهد.
قال على علیه السّلام: ولدک ریحانتک سبعا و خادمک سبعا ثمّ هو عدوّک او صدیقک. »
على علیه السّلام فرموده است: فرزندت در هفت سال اوّل، برگ خوشبوئى بر ساقه درخت وجود شما است. و در هفت سال دوّم، خدمتگزار مطیع و فرمانبردار شما است. و در هفت سال سوّم، ممکن است دشمن بدخواه شما یا دوست خیرخواه شما باشد.
الحدیت-روایات تربیتى، ج2، ص: 347
.
و عنه علیه السّلام: دع ابنک یلعب سبع سنین. «2»
(2) فرزند خود را هفت سال آزاد بگذار بازى کند.
عن اسحق بن عمّار قال سمعت ابا عبد اللَّه علیه السّلام یقول: انّ اللَّه لیفلح بفلاح الرّجل المؤمن ولده و ولد ولده «3».
(3) اسحق بن عمار از امام صادق (ع) شنیده است که فرموده: با فلاح و رستگارى مردان با ایمان، خداوند فرزندان و فرزندزادگان آنها را خوشبخت و رستگار میکند.
الحدیت-روایات تربیتى، ج2، ص: 345
تأدیب فرزند
قال بعضهم شکوت الى ابى الحسن (ع) ابنا لى فقال:
لا تضربه و اهجره و لا تطل «1».
(1) مردى حضور حضرت ابا الحسن (ع) از فرزند خود شکایت کرد.
حضرت فرمود فرزندت را نزن، و براى ادب کردنش، از او قهر کن، ولى مواظب باش، قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتى کن.
الحدیت-روایات تربیتى، ج2، ص: 348
تأدیب فرزند
قال بعضهم شکوت الى ابى الحسن (ع) ابنا لى فقال:
لا تضربه و اهجره و لا تطل «1».
(1) مردى حضور حضرت ابا الحسن (ع) از فرزند خود شکایت کرد.
حضرت فرمود فرزندت را نزن، و براى ادب کردنش، از او قهر کن، ولى مواظب باش، قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتى کن.
مسئولیت تربیت فرزند
قال رسول اللَّه (ص): ألا کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیّته فالامیر على النّاس راع و هو مسئول عن رعیّته و الرّجل راع على اهل بیته و هو مسئول عنهم، فالمرأة راعیة على اهل بیت بعلها و ولده و هى مسئولة عنهم. الا فکلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیّته. «2»
(2) آگاه باشید که همه شما تا حدودى فرمانروا و نگهبان هستید و در مورد فرمانبرداران خویش مؤاخذ و مسئولید، زمامداران کشور فرمانروایان جامعه هستند و در برابر آن مسئول، مرد که رئیس خانواده است فرمانرواى زن و فرزندان خویش است و در برابر آنان مسئول است، زن بر کودکان خود فرمانروا و حاکم است و در برابر آنان مسئولیت دارد. آگاه باشید همه شما فرمانروا و نگهبان هستید و همه شما در مورد فرمانبرداران خویشتن مؤاخذ و مسئولید.
3 الحدیت-روایات تربیتى، ج2، ص: 50
نیکى به فرزندان
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله: رحم اللَّه والدین اعانا ولدهما على برّهما. «1»
(1) رسول اکرم فرموده است: رحمت الهى بر پدر و مادرى باد که فرزند خویش را در انجام نیکى و خیر یارى نمایند.
قال علىّ بن الحسین علیه السّلام: فاعمل فی امره عمل المتزیّن بحسن اثره علیه فی عاجل الدّنیا «2».
(2) حضرت علىّ بن الحسین (ع) در ضمن توضیح حقوق فرزند، بپدر دستور میدهد: با فرزندت آنچنان رفتار کن که اثر نیکوى تربیت تو مایه زیبائى و جمال اجتماعى او شود، او را چنان بار بیاور که بتواند در شئون مختلف دنیاى خود با عزّت و آبرومندى زندگى کند و مایه زیبائى و جمال تو باشد. على (ع) میفرمود:
خیر ما ورّث الآباء الابناء الادب. «3»
(3) بهترین ارثى که پدران میتوانند بفرزندان خویش بدهند ادب و تربیت صحیح است.
الحدیت-روایات تربیتى، ج2، ص: 352
حقوق فرزند
قال علىّ بن الحسین علیه السّلام: و امّا حقّ ولدک فان تعلم انّه منک و مضاف الیک فی عاجل الدّنیا بخیره و شرّه و انّک مسئول عمّا ولّیته به من حسن الادب و الدّلالة على ربّه عزّ و جلّ و المعونة له على طاعته فاعمل فی امره عمل من یعلم انّه مثاب على الاحسان الیه معاقب على الاسائة الیه. «1»