سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 81218
تعداد کل یاد داشت ها : 105
آخرین بازدید : 103/2/19    ساعت : 6:13 ع

زدودیده خون فشانم، ز غمت  شب  جدایی            چه کنم ، که هست  اینها گل خیر ز آشنایی

همه شب نهادام سر ،چو سگان ،بر آستانت            که  رقیب  در  نیاید  به  بهان?  گدایی

مژه ها  و  چشم یارم  به  نظر چنان  نماید            که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟         به امید آنکه شاید تو به چشم من در آیی

سر برگ گل ندارم ،به چه رو روم به گلشن؟        که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی

به کدام مذهب این این به کدام ملت است این؟        که کشند عاشقی را ،که تو عاشم چرایی

به  طواف  کعبه رفتم ، به حرم رهم  ندادند          که برون در چه کردی ؟که درون خانه آیی؟

به   قمار خانه  رفتم ، همه  پاکباز  دیدم              چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می زدم من ،که یکی ز در درآمد            که:درآ ،درآ ،عراقی ،که تو خاص از آن مایی

 

 






      

تو صیه های عارفانه حضرت آیت الحق شیخ علی سعادت پرور :

- ای عزیزان من؛شناسایی خداوندعزّوجل به قدر نفوس مخلوقات است باید بکوشید                                             به هر قدری استعداد شناسایی دارید با خدا آشنا شوید.

- ای عزیزان من؛کوشش بی جا برای دنیا مکنید که به غیر روزی خود نتوانید رسید.             

- ای عزیزان من؛آنچه در هواپرستی می خواهید در ترک هوا برای شما پیدا می شود.            

- ای عزیزان من؛نفس را نباید زیاد در فشار گذاشت تا سر از فرمان بکشد؛بلکه باید همه لذایذ   

را به طور اعتدال به او داد ودر اولین قدم لذّت شرک جلی و معصیت خدا را از او قطع نمود تا  

 کم کم پس از مدتی رام شود،سپس کم کم دست به اموردیگرزد.امّاباید بدانیم که این کارنه امری 

است به صورت آسان،بلکه امری است بس مشکل؛امّا چون به تدریج انجام گیرد کاربه جایی رسد

که نفس در اطاعت شما باشد.                                                                                

- ای عزیزان من؛درکسب علم وعالم شدن وپوشیدن لباس روحانیّت بیش ازپیش باید مراعات و مواظبت

ازخود داشته باشید تا کم کم شیطان ونفس به اطاعت شما باشد نه شما به اطاعت ایشان؛وجامعه هم ازشما

سود برند واز ضررهای شما مصون باشند




      

پیرامون اخلاق و سیر و سلوک(در محضر شیخ العرفاءآیت الله بهجت)     

- خدا کند گرمی باطنی و اُنس باطنی به قرآن و دین و مقدمات و لوازم دینداری داشته باشیم و کتاب و عترت، ما را کافی باشد، تا حقّانیّت دین نزد ما یقینی گردد.

- برخی از مقربین، از شوق لقای بهشت مرده اند؛ زیرا شنیدن آیات رحمت و نعمت و یا عذاب و نقمت، در انسان موحّد تکویناً اثر می گذارد...

- خدا می داند که صاحبان مقامات معنوی در اوقات خلوت و مناجات، چه حالی دارند؛ و خاموشی فکر، چگونه آنها را در اثر مشاهد? انوار الهی می سوزاند ولو در مدت کوتاه

- در اطاعت اوامر الهی و نیز در معصیت و به فرمان شیطان و نفس بودن، امر دایر است بین این که: با کسی که حیات و ممات، غنا و فقر و مرض و صحّت و مریض خانه و دکتر و خزانه و ثروت... به دست او است مجالست کنیم، یا با کسی که هیچ ندارد؟

. - ما در عزم به طاعت، عازم به رفاقت و دوستی و همنشینی با غنیّ قادر و دانای کریم هستیم؛ در عزم بر معصیت، عازم به رفاقت و همنشینی با فقیر عاجز جاهل و لئیم.






      

 






      

                        تمنای مستی مدام،محبت علی الدوام

 

یاران  میم  ز بهر  خدا در سبو  کنید              آلود? غمم به میم شست و شو کنید

 

جام لبالب می از آن دستم آرزوست              بهر خدا  شفاعت  من  نزد  او کنید

 

چون مست می شوید زشراب مدام دوست        مستی بنده هم   به دعا  آرزو  کنید

 

ابریق می   دهید  مرا  تا  وضو  کنم             درسجده ام به جانب میخانه رو کنم

 

بیمار  چون  شوم   ببریدم  به  میکده            از بهر صحتم به خم می  فرو  کنید

 

از خویش چون روم به میم با خود آورید        آیم  به  خویش  باز میم در گلو کنید

 

وقت  رحیل  سوی من  آرید  ساغری        رنگم چو زرد شد به میم سرخ رو کنید

 

تابوت من ز تاک وکفن هم زبرگ تاک      در میکده  به باده مرا شست و شو کنید

 

تا  زنده ام  نمی روم از میکده  برون           بعد از وفات نیز بدان  سوم  رو کنید

 

در خاکدان من  بگذارید یک  دو خم              دفنم  چو می کنید  میم  در گلو  کنید

 

دردی  کشان چو بپاشد  وجود  من                در گردن  شما که ز خاکم  سبو کنید

 

ناید به  ریز?  خم  یا  سبو به   دست             هر چند  خاکدان   مرا  جستجو  کنید

 

بی  بادگان  چو  مستیتان  آرزو  شود            آئید  و خاک  مقبره  فیض  بو  کنید

 

مقصود من ز باده شراب محبتست              بهر کشید نشلب جان شست و شو کنید

 

صد لعنت  خدای  بر آب حرام  باد              بر مستیش  به  نفسی  صد  تفو  کنید

                                                                             فیض کاشانی

 

 






      

از حالات آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی

تمام اسرار عرفان در نماز

فرزند ایشان آیت الله انصاری چنین نقل می‌کردند:

مرحوم آقا را در مکاشفه دیدم که در اتاق بیرون نشسته بودند، فضای روحانی عجیبی بود، حالت بین الطلوعین داشت من با قلب پر سوز و ناآرام خدمت می‌کردم، آقا گاهی زیر چشمی، نظر خاصی به من می‌کردند، تحت الحنک انداخته بودند، ایشان هم با سوز و اضطراب (بطوریکه دستشان می‌لرزید) گاهی به طور موجز و کوتاه پاسخ سؤالات دوستان را می‌دادند، چندی گذشت و من بعد از فاصله بیخودی متوجه شدم جز من و آقا کس دیگری باقی نمانده و حالت بکاء عجیبی به من دست داد آخرالامر دیدم جز من و ایشان که مطالبی ردّ و بدل می‌کردیم کسی در آن وضعیّت نیست (گفتگو غیر لسانی بود) از ایشان سوال کردم: آیا تاکنون از اسرار معرفت مطلبی هست که کسی بیان نکرده؟ گفتند:

 

 بلی « خدای تعالی تمام اسرار عرفان را در نماز جمع کرده ‌است »






      

عشق بازی و جوانی وشراب لعل فام    مجلس انس وحریف همدم و شورب مدام

 

ساقی شکر دهان ومطرب شیرین سخن     همنشینی نیک کردار وندیمی نیکنام

 

شاهدی از لطف وپاکی رشک آب زندگی      دلبری در حسن وخوبی غیرت ماه تمام

 

بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین       گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام

(حافظ)

 






      

من خراباتیم از من سخن یار مخواه        گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه

 

من که با کوری ومهجوری خود سرگرمم        از چنین کور تو بینائی و دیدار مخواه

 

چشم بیمار تو بیمار نموده است مرا        غیر هذیان سخنی از من بیمار مخواه

 

با قلندر منشین گر که نشستی هرگز          حکمت وفلسفه وآیه واخبار مخواه 

 

مستم از باد? عشق تو واز مستِ چنین          پند مردان جهان دیده هشیار مخواه






      

با مدعی مگوِِِِِِِِئیداسرار عشق و مستی           تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی

 

عاشق شوارنه روزی کارجهان سرآید          نا خوانده نقش مقصود ازکارگاه هستی

 

دوش آن صنم چه خوش گفت درمجلس مغانم       باکافران چه کارت گربت نمیپرستی

 

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را             تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی

 

   درگوش? سلامت مستورچون توان بود             تا نرگس تو گوید با ما رموز مستی

 

دیوان حافظ






      

تشرف آخوند ملاقاسم علی رشتی (رحمت الله علیه)

در زمان آیت الله کلباسی (حاجی کلباسی) و آیت الله شفتی (سید حجة الاسلام)، (اعلی الله مقامهما الشریف)، بین دو نفر از آقایان علما، اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسم علی رشتی که از عالم‌های نامی تهران بوده، می‌آید میان آنها را اصلاح بدهد. پس از آن که اصلاح می‌دهد، (روز سه شنبه بوده) می‌گوید: برویم تخت فولاد و لسان الارض، زیارت اهل قبور. می‌دانید بعد از وادی السلام نجف، قبرستانی به عظمت و معنویت و مثل قبرستان تخت فولاد اصفهان نیست.[1] 400 پیغمبر در اصفهان دفن است. دو تا از آنها ظاهر است، یکی در همان لسان الارض حضرت یوشع بن نون یکی هم حضرت شعیا در امام‌زاده اسماعیل[2]، بقیه معلوم نیست، به علاوه اولیایی که در این سرزمین هستند. به تخت فولاد که می‌رسند. آخوند ملاقاسم علی که به قلیان علاقمند بوده، به مستخدم خود می‌گوید: برو قهوه‌خانه یک قلیان برایمان بگیر بیاور. می‌آید نزدیک قهوه‌خانه امّا برمی‌گردد. می‌گوید: درب بسته است می‌گویند، این قهوه‌خانه روزهای پنج‌شنبه و جمعه باز است زیرا که مردم به زیارت اهل قبور می‌آیند. از بس علاقه داشته به قلیان، می‌خواهد برگردد. بعد مجاهده می‌کند با خود که، خوب حالا به خاطر یک قلیان ما اینطور کنیم، صرف نظر می‌کند می‌آید وارد تکیه میرفندرسکی[3] می‌شود. می‌بیند بله صیاد دلها نشسته، اعتنایی نمی‌کند می‌آید کنار قبر میر، فاتحه‌ای می‌خواند. وقتی فاتحه را خواند، می‌بیند آن شخص بلند شد آهسته آهسته آمد در مقابل، رو کرد به آخوند گفت: شما ملا چرا ادب ندارید؟ جا خورد. عرض کرد: چه بی‌ادبی از من سر زده؟ فرمود: تحیّت اسلام، سلام است چرا وارد شدی سلام نکردی؟ (دارد که در آخرالزمان سلام کردن ملقی می شود مگر از کسی بترسند یا هدفی از آن داشته باشند، الان آثارش ظاهر است) گفت: متوجه نبودم و عذر می‌آورد

فرمود: نه اینها بهانه گیری است، ادب نداری(هر که وارد می‌شود باید سلام کند، سوار به پیاده باید سلام کند، ایستاده باید به نشسته سلام کند، اگر چه بچه باشد، در خانه خالی که هیچ کس در آن نیست باید سلام کند) بعد می‌فرماید: که می‌فهمم که قلیان می‌خواهی. عرض می‌کند که بله قلیان می‌خواستم ولی اینجا نبود. می‌فرماید در این چنته‌ی[4] من قلیان هست. تنباکو هم هست. سنگ چخماق هم هست. ذغال هم هست. پنبه‌ی سوخته هم برای آتش روشن کردن هست برو قلیان درست کن. می‌گوید که اکنون به خادم می‌گویم. زیرا برای من مشکل است. می‌فرماید: نه، خودت باید بروی و آنرا محیا کنی وقتی می‌آید می‌بیند که بله در آنجا فقط یک تنباکو و چخماق و پنبه ی سوخته و ذغال هست. قلیان را درست می‌کند می‌گوید: بفرمایید بکشید. می‌فرماید:‌نه من نمی‌کشم. خودت بکش. قلیان را می‌کشد. می‌فرماید: خوب حالا ببر بگذار سر جایش. آخوند این حالت را که می‌بیند برایش معلوم می‌شود که ایشان اهل ریاضت است و علوم غریبه دارد. وقتی برمی‌گردد می‌گوید که آقا ممکن است یک زادالمسافرین به ما بدهی؟ (زاد المسافرین یعنی طلا سازی، کیمیاگری) می‌فرماید: برای چه می‌خواهی؟ دنیا ارزش این چیزها را ندارد. من چیزی به تو تعلیم می‌دهم که از این عمل بهتر باشد. عرض می‌کند بفرما، می‌فرماید مداومت کن به این ذکر: 

«یا محمدُ، یا علی یا فاطمه یا صاحبَ الزمان ادرکنی و لا تُهلکنی». ایشان می‌گوید: ای کاش قلم و کاغذ داشتم و می‌نوشتم تا فراموش نکنم. فرمود: که در چنته قلم و کاغذ هست، همان چنته که قلیان بود، برو و بیاور. آمد می‌بیند قلیان نیست یک صفحه کاغذ و یک قلم و دوات است. 

برمی‌دارد می‌نویسد «یا محمدُ و یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان اَدرِکْنی وَ لا تُهلِکنی، ادرکنی را که می‌نویسد دیگر دست نگه می‌دارد و بقیه را نمی‌نویسد. می‌فرماید: چرا نمی‌نویسی؟ می‌گوید طرف خطاب چهار نفرند باید «اَدْرِکُونی» باشد و این غلط است. می‌فرماید: نه غلط نیست بنویس، زیرا امر و تصرّف با امام زمان است آنها هم باشند امر و تصرف با امام زمان است بنویس «اَدْرِکْنِی وَ لاتُهْلِکْنی»، آخوند هم می‌نویسد. وقتی می‌آید منزل حاجی (کلباسی) قضیه را نقل می‌کند در کتابخانه‌ی حاجی یک بیاضی (دست‌ نوشته) بوده که همین ذکر را نوشته بوده و همین شبهه برای ایشان هم بوجود آمده بوده (اَدْرِکُونی وَ لا تُهْلِکُونی) نوشته بوده مرحوم حاجی برمی‌خیزد در آنجا آن را درست می‌کند و آن را اَدرِکْنی وَ لا تُهْلِکنی می‌کند. آخوند ملاقاسم علی رشتی حرکت می‌کند. در راه تهران در شهر کاشان شب میهمان یکی از علمای کاشان می‌شود. پس از صرف شام رختخواب می‌اندازد بخوابد. صاحب خانه هم رختخواب را در همان اتاق می‌اندازد. چراغ را خاموش می‌کنند. بخوابند. یک وقت صاحب خانه صدا می‌زند، آقا ملاقاسم علی اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زادالمسافرین را هم به تو می‌دادند!! می‌گوید: کجا؟ می‌گوید: تخت فولاد در تکیه میر، می‌گوید مگر آن شخص چه کسی بود می‌گوید: آقا امام زمان علیه السلام بود آخوند می‌گوید:‌ شما از کجا امام زمان را می‌شناسی؟ می‌فرماید: هفته‌ای یک شب اینجا تشریف می‌آورد. 

خورشید مهر ـ حکایات تشرف محضر امام زمان «علیه السلام»

در بیان آیت الله میرجهانی رحمةالله تعالی

 

 

 






      
<      1   2   3   4   5   >>   >




+ سلام خدمت شما خانم مهترم بنده یک شعر در مورد دختران گفتم اگه خواستی برا شما ارسال کنم