تشرف آخوند ملاقاسم علی رشتی (رحمت الله علیه)

در زمان آیت الله کلباسی (حاجی کلباسی) و آیت الله شفتی (سید حجة الاسلام)، (اعلی الله مقامهما الشریف)، بین دو نفر از آقایان علما، اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملاقاسم علی رشتی که از عالم‌های نامی تهران بوده، می‌آید میان آنها را اصلاح بدهد. پس از آن که اصلاح می‌دهد، (روز سه شنبه بوده) می‌گوید: برویم تخت فولاد و لسان الارض، زیارت اهل قبور. می‌دانید بعد از وادی السلام نجف، قبرستانی به عظمت و معنویت و مثل قبرستان تخت فولاد اصفهان نیست.[1] 400 پیغمبر در اصفهان دفن است. دو تا از آنها ظاهر است، یکی در همان لسان الارض حضرت یوشع بن نون یکی هم حضرت شعیا در امام‌زاده اسماعیل[2]، بقیه معلوم نیست، به علاوه اولیایی که در این سرزمین هستند. به تخت فولاد که می‌رسند. آخوند ملاقاسم علی که به قلیان علاقمند بوده، به مستخدم خود می‌گوید: برو قهوه‌خانه یک قلیان برایمان بگیر بیاور. می‌آید نزدیک قهوه‌خانه امّا برمی‌گردد. می‌گوید: درب بسته است می‌گویند، این قهوه‌خانه روزهای پنج‌شنبه و جمعه باز است زیرا که مردم به زیارت اهل قبور می‌آیند. از بس علاقه داشته به قلیان، می‌خواهد برگردد. بعد مجاهده می‌کند با خود که، خوب حالا به خاطر یک قلیان ما اینطور کنیم، صرف نظر می‌کند می‌آید وارد تکیه میرفندرسکی[3] می‌شود. می‌بیند بله صیاد دلها نشسته، اعتنایی نمی‌کند می‌آید کنار قبر میر، فاتحه‌ای می‌خواند. وقتی فاتحه را خواند، می‌بیند آن شخص بلند شد آهسته آهسته آمد در مقابل، رو کرد به آخوند گفت: شما ملا چرا ادب ندارید؟ جا خورد. عرض کرد: چه بی‌ادبی از من سر زده؟ فرمود: تحیّت اسلام، سلام است چرا وارد شدی سلام نکردی؟ (دارد که در آخرالزمان سلام کردن ملقی می شود مگر از کسی بترسند یا هدفی از آن داشته باشند، الان آثارش ظاهر است) گفت: متوجه نبودم و عذر می‌آورد

فرمود: نه اینها بهانه گیری است، ادب نداری(هر که وارد می‌شود باید سلام کند، سوار به پیاده باید سلام کند، ایستاده باید به نشسته سلام کند، اگر چه بچه باشد، در خانه خالی که هیچ کس در آن نیست باید سلام کند) بعد می‌فرماید: که می‌فهمم که قلیان می‌خواهی. عرض می‌کند که بله قلیان می‌خواستم ولی اینجا نبود. می‌فرماید در این چنته‌ی[4] من قلیان هست. تنباکو هم هست. سنگ چخماق هم هست. ذغال هم هست. پنبه‌ی سوخته هم برای آتش روشن کردن هست برو قلیان درست کن. می‌گوید که اکنون به خادم می‌گویم. زیرا برای من مشکل است. می‌فرماید: نه، خودت باید بروی و آنرا محیا کنی وقتی می‌آید می‌بیند که بله در آنجا فقط یک تنباکو و چخماق و پنبه ی سوخته و ذغال هست. قلیان را درست می‌کند می‌گوید: بفرمایید بکشید. می‌فرماید:‌نه من نمی‌کشم. خودت بکش. قلیان را می‌کشد. می‌فرماید: خوب حالا ببر بگذار سر جایش. آخوند این حالت را که می‌بیند برایش معلوم می‌شود که ایشان اهل ریاضت است و علوم غریبه دارد. وقتی برمی‌گردد می‌گوید که آقا ممکن است یک زادالمسافرین به ما بدهی؟ (زاد المسافرین یعنی طلا سازی، کیمیاگری) می‌فرماید: برای چه می‌خواهی؟ دنیا ارزش این چیزها را ندارد. من چیزی به تو تعلیم می‌دهم که از این عمل بهتر باشد. عرض می‌کند بفرما، می‌فرماید مداومت کن به این ذکر: 

«یا محمدُ، یا علی یا فاطمه یا صاحبَ الزمان ادرکنی و لا تُهلکنی». ایشان می‌گوید: ای کاش قلم و کاغذ داشتم و می‌نوشتم تا فراموش نکنم. فرمود: که در چنته قلم و کاغذ هست، همان چنته که قلیان بود، برو و بیاور. آمد می‌بیند قلیان نیست یک صفحه کاغذ و یک قلم و دوات است. 

برمی‌دارد می‌نویسد «یا محمدُ و یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان اَدرِکْنی وَ لا تُهلِکنی، ادرکنی را که می‌نویسد دیگر دست نگه می‌دارد و بقیه را نمی‌نویسد. می‌فرماید: چرا نمی‌نویسی؟ می‌گوید طرف خطاب چهار نفرند باید «اَدْرِکُونی» باشد و این غلط است. می‌فرماید: نه غلط نیست بنویس، زیرا امر و تصرّف با امام زمان است آنها هم باشند امر و تصرف با امام زمان است بنویس «اَدْرِکْنِی وَ لاتُهْلِکْنی»، آخوند هم می‌نویسد. وقتی می‌آید منزل حاجی (کلباسی) قضیه را نقل می‌کند در کتابخانه‌ی حاجی یک بیاضی (دست‌ نوشته) بوده که همین ذکر را نوشته بوده و همین شبهه برای ایشان هم بوجود آمده بوده (اَدْرِکُونی وَ لا تُهْلِکُونی) نوشته بوده مرحوم حاجی برمی‌خیزد در آنجا آن را درست می‌کند و آن را اَدرِکْنی وَ لا تُهْلِکنی می‌کند. آخوند ملاقاسم علی رشتی حرکت می‌کند. در راه تهران در شهر کاشان شب میهمان یکی از علمای کاشان می‌شود. پس از صرف شام رختخواب می‌اندازد بخوابد. صاحب خانه هم رختخواب را در همان اتاق می‌اندازد. چراغ را خاموش می‌کنند. بخوابند. یک وقت صاحب خانه صدا می‌زند، آقا ملاقاسم علی اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زادالمسافرین را هم به تو می‌دادند!! می‌گوید: کجا؟ می‌گوید: تخت فولاد در تکیه میر، می‌گوید مگر آن شخص چه کسی بود می‌گوید: آقا امام زمان علیه السلام بود آخوند می‌گوید:‌ شما از کجا امام زمان را می‌شناسی؟ می‌فرماید: هفته‌ای یک شب اینجا تشریف می‌آورد. 

خورشید مهر ـ حکایات تشرف محضر امام زمان «علیه السلام»

در بیان آیت الله میرجهانی رحمةالله تعالی